آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

موهاش دریا بود




Illustrator : by magggestic



فکرت در سرم لنگرانداخته است



حالمو خوب می کنی


از همین جا به علیرضا آذر تبریک می گم که بلده شعر بگه. ممنونم که با صدای خودتون هم می خوونیش.


ای به ظاهر مذهبی


یه شعر رو چند روزه هی می خوونمش. من رو از اون حسی که از اول داشتم نمی اندازه که هیچ، شور و هیجان جدیدی بهم میده. در واقع یه بیتش این بلا رو سرم میاره. ممنونم از شاعرش که همین یه بیت کافی بود.


دینتان عاشق شدن را مستحب نامیده است

ای به ظاهر مذهبی اصلا ثواب ام می کنی؟!

سجاد شیرازیان   



امروز یک چیز بدی یاد گرفته ام. در واقع نمی دانم بد است یا نه. یاد گرفته ام با آدم ها شبیه خودشان رفتار کنم. خودت که باشی ، اگر خودِ نسبتا خوبت که باشی یک طناب می اندازند گردنت و هی هی ات می کنند. یا یک پالون می اندازند رویت و سواری می خواهند ازت. تازه در بعضی ها مشاهده شده بار هم سوارت می کنند.

همیشه دلم می خواست خودِ خوبم باشم. از آن رویِ نشُسته ی بد اخلاق و خشنم استفاده نکنم. اما آدم ها نمی ذارند. اینجوری که تو را ببینند امانت نمی دهند و زندگی ات را خراب می کنند.


بعدا نوشت :


پس همین ما ادم هاییم که نمیذاریم یه نفر خودش باشه، اما باز توقع داریم که خودش باش.

غواصان زمین خاکی


یه جا خووندم نوشته بود :


ای مادر

خرده نگیر این همه سال 

نه خطی، نه خبری

دستانشان بسته بود....



پ.ن : 175 نفر که همه مان از اخبار و این ور و آن ور می دانیم که اکثرا چقدرشان نوجوان بودند به طرز فجیحی زنده به گور شدند. هدفشان هم آسودگی و آرامش ما بود. چقدر قدر دانستیم؟! این سوالی ست که هر کسی باید از خودش بپرسد و به خودش جواب بدهد.


تشیع آن بزرگواران

امروز ساعت 16

میدان بهارستان.

هنوز هم دیر نشده اگر بخواین برین.



التماس الدعا

خلاصه گفته باشم


از معاشرت با آدم هایی که همیشه باید حواست باشه یک وقت اشتباه نکنی تا یهو بهشون بر نخوره و همیشه بهترین باشی براشون و اونا هر جوری بودن بهترینن و این حرفا، بدم میاد. سعی کنید سمتشون نرید. یا وارد رابطه شدید دیدید داره ادا اطوار درمیاره سریع بیاین بیرون. اینا سمی اند. مُسری اند. دامنتونو می گیره، زندگی و روانتون رو به فاک میده.

حتا اگر اون آدم قراره شوهرتون باشه.


چقدر تاثیر داریم در روند زندگی دیگران!؟


میگوید خسته شده ام از این که او هم با ما زندگی می کند. هر وقت می آیم دو کلام با مادرم حرف بزنم یا طرف من را متعصبانه می گیرد و همه چیز را بهم می ریزد یا بیخودی طرف مادرم را و باز همه چیز را بهم می ریزد. در آخر هم همه کاسه و کوزه های این بین بر سر منِ فلک زده خرد و خاکشیر می شود. می گوید بدتر از همه جوری بلد است روی مخ مادرم کار کند که مادرم موضع خود را سفت می چسبد و هی من را به رگبار های بی رحمانه اش می بندد. نا منصفانه است اما از دست هیچ کس کاری برنمی آید. خاله ام از وقتی تصمیم گرفت دیگر شوهر نکند با ما زندگی می کند که از تنهایی دربیاید. آخه مامان بزرگ و بابابزرگم به رحمت الهی پیوسته اند. 

روسری اش را باز می کند. کمی خودش را باد می زند و می گوید تصمیم گرفته ام یا با اراده ی فولادینم بروم و مستقل شوم یا این که حتما ازدواج خوبی بکنم. نمی خواهم اگر بعد از عمر طولانی پدر و مادرم سرشان را زمین گذاشتن بروم و پیش برادرم زندگی کنم و هی رابطه ی نه چندان خوب خانواده شان را به هم بریزم. 

بلند می شود تا استکان ها را ببرد توی آشپزخانه که یک دور دیگر برایمان چایی بریزد و من به این فکر می کنم که یک نفر، یک اتفاق، یک جمله، حتا یک وابستگی می تواند زندگی یک شخص را و هدف آن شخص را از زندگی تعیین کند و یا حتا تغییر دهد. تا یادم می آید المیرا قبل از فوت مادربزرگش هدف های جالب تری توی مغزش پرورش می داد و برای رسیدن بهشون کلی برنامه داشت اما از بعد ورود خاله ی بیوه اش به خانه شان قضیه به کلی تغییر کرد، المیرا حتا یادش نمی آید که اون ایده ها چی بود!

من با عجله رفتن را از تو یاد گرفتم


گفت بذار چایی بریزم بیارم بخوریم بعد بذار و برو. چرا همیشه برای رفتن انقدر عجله داری؟! به این فکر کردم راست می گوید. چرا برای رفتن این همه عجله دارم؟! این جور وقت ها آدم با خودش زندگی و خاطراتش را مرور می کند تا به جوابش برسد.

چایی را آورد، توی یک فنجان گل سرخی. از همان فنجان ها که من دلم برایشان غش می رود و از دیدنشان به وجد می آیم. یک قلوب از چایی خوردم. یادم آمد که از کجا برای رفتن عجله کردم. از آن وقتی که تو با عجله ترکم کردی و فرصتی ندادی تا کلمه ی خداحافظت رو به حرف "ت" برسانم. از همان وقت یاد گرفتم زودتر ترک کنم، قبل از این که زودتر ترک بشوم. این روی من ماند و من همچنان همه چیز و همه کس را زودتر از موعد ترک می کنم که نکند یک بار دیگر کسی مثل تو ....

یه وقتا بزرگ تر ها احمق ترین و حرص درار ترین ادمای دنیا میشن


نوشتن


نوشتن جنبه ی درمانگری دارد(کلیک کن)


شده روزانه تون رو بنویسید. بنویسید.