آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

اگه تلگرام استیکر نمی گذاشت چقدر از پیشرفت، ما عقب می افتادیم


باید بگویم که بازی والیبال یکی از پر هیجان ترین بازی هاست وتیم ملی والیبال ایران یکی از پرهیجان ترین و عالی ترین تیم هاست بر عکس فوتبال ایران که بخاری ازش بلند نمی شود و جای خودش را می دهد به بارسلونا و رئال مادرید. از این رو برد سه به هیچ امروز را به همه تبریک می گویم تا باشد که یکشنبه هم به همین منوال ببریمشان و مشت قهرمانی را تا حدی به آسمان بلند کنیم. بعله! باید گویم که ست دوم بسی نفس گیر بود و از شدت جیغ و داد و هیجان ما هر چه سر سفره افطار میل نموده بودیم را هضم کرده و بخاطر همین بعد از بازی ما داد و فغان گرسنگی سر داده بوده ایم.


جا داره اینجا از دوستانی که در حین بازی با شعر ها و جوک هایی که می ساختن و ما را همراهی می کردن بسی تشکر کنم و برای ساختن استیکر ها هم همچنین. واقعا خسته نباشید که ساعت هفت شب برای ماه عسل به سختی و مرارت شدید جوک می سازید و بعد ساعت نه هم مجبور می شوید برای والیبال این کار طاقت فرسا را تکرار کنید. واقعا که کار سخت و پیچیده و مهم و خطیری را در دست دارید . فقط باید متذکر بشوم که این استیکر احسان علیخانی یه کم زیاد طول نکشیده است؟! آن هم زودتر محبت کنید ما واقعا شرمنده ی گل رویتان می شویم.

چقدر تاثیر داریم در روند زندگی دیگران!؟


میگوید خسته شده ام از این که او هم با ما زندگی می کند. هر وقت می آیم دو کلام با مادرم حرف بزنم یا طرف من را متعصبانه می گیرد و همه چیز را بهم می ریزد یا بیخودی طرف مادرم را و باز همه چیز را بهم می ریزد. در آخر هم همه کاسه و کوزه های این بین بر سر منِ فلک زده خرد و خاکشیر می شود. می گوید بدتر از همه جوری بلد است روی مخ مادرم کار کند که مادرم موضع خود را سفت می چسبد و هی من را به رگبار های بی رحمانه اش می بندد. نا منصفانه است اما از دست هیچ کس کاری برنمی آید. خاله ام از وقتی تصمیم گرفت دیگر شوهر نکند با ما زندگی می کند که از تنهایی دربیاید. آخه مامان بزرگ و بابابزرگم به رحمت الهی پیوسته اند. 

روسری اش را باز می کند. کمی خودش را باد می زند و می گوید تصمیم گرفته ام یا با اراده ی فولادینم بروم و مستقل شوم یا این که حتما ازدواج خوبی بکنم. نمی خواهم اگر بعد از عمر طولانی پدر و مادرم سرشان را زمین گذاشتن بروم و پیش برادرم زندگی کنم و هی رابطه ی نه چندان خوب خانواده شان را به هم بریزم. 

بلند می شود تا استکان ها را ببرد توی آشپزخانه که یک دور دیگر برایمان چایی بریزد و من به این فکر می کنم که یک نفر، یک اتفاق، یک جمله، حتا یک وابستگی می تواند زندگی یک شخص را و هدف آن شخص را از زندگی تعیین کند و یا حتا تغییر دهد. تا یادم می آید المیرا قبل از فوت مادربزرگش هدف های جالب تری توی مغزش پرورش می داد و برای رسیدن بهشون کلی برنامه داشت اما از بعد ورود خاله ی بیوه اش به خانه شان قضیه به کلی تغییر کرد، المیرا حتا یادش نمی آید که اون ایده ها چی بود!