من عصبانی هستم
برای آنهایی که ماه عسل امشب را ندیدند...
دختری شانزده ساله و پسری بیست و دو ساله با هم ازدواج میکنند. حالا دختر نوزده ساله است و مادر کودک ِ احتمالا چندماهه ای. از لابلای سوال های علیخانی میفهمیم که دختر شبیه خیلی از دخترهای دیگر توجه همسر برایش مهم است. خب... تا اینجای کار هیچ چیز ایرادی ندارد. برنامه که جلوتر میرود میرسیم به ماجرای یکی از جر و بحث های زن و شوهری آنها در اوایل ازدواجشان که گویا روزی دختر برای همسرش حرف میزده و همسر بعلت فوت مادرش حال روحی مناسبی نداشته و بی توجهی میکرده و از این حرف ها. دختر هم درآمده که آی مرد... تو حواست به من نیست و دوستم نداری و این دوستت دارم ها همه اش باد هواست و دوست داشتن که به حرف نیست، به عمل است و پسر هم که مرد عمل بوده برای اثبات علاقه اش خود را از طبقه دوم خانه پرت میکند پایین! بخش مسخره ماجرا اینجاست که دختر و پسر و تا حدی علیخانی اصرار دارند که این ماجرا همه و همه از روی علاقه بوده و خیلی هم جذاب است اتفاقا. زن ها دوست دارند انگار!
از سر شبی به این فکر میکنم که کجای این جنون آنی میتواند جذاب باشد. اسمش را میگذاریم دوست داشتن در حالیکه دیوانگی محض است و بس. اسید میپاشیم روی صورت دختری که روزی بخشی از زندگی هم بودیم و حالا به هر دلیلی رابطه مان تمام شده.چرا؟ دوستش داریم خب. عکس های دو نفره زمان رابطه را با عالم و آدم شیر میکنیم که چه؟ دختر مردم ارث پدرمان است خب و حالا که مال ما نیست پس غلط میکند برود سراغ مردی دیگر. با کدام منطق؟ با منطق عشق! به مردی دل میبندیم و آخر کار آنچه برایمان میماند تنهاییست. رگ خود را میزنیم و در نامه خودکشی مینویسیم که دلیل نبودنم تنها دوست داشتن اوست. با همسرمان جر و بحث میکنیم و بعنوان حسن ختام خودمان را از پنجره پرت میکنیم پایین! چرا؟ خب همسرمان را دوست داریم و باید دوست داشتنمان را جوری به او بفهمانیم دیگر
کاش اسم هر دیوانه بازی و ندانم کاری احمقانه ای را نگذاریم دوست داشتن و برای عشق ذره ای ارزش قائل شویم
- ۹۴/۰۳/۲۸