آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

چشمم ز غمت نمی برد خواب*

جا داره از سعدی برای بودنش در ادبیات تمام قد تشکر کنم. 

(چشمم ز غمت خواب ندارد....."با توجه به مصرع قبل باید بگم که هرچند منم بد شعر نمیگم، جا داره بعدا از منم تشکر شه " )


*سعدی

فحش دادم،میدونم!

چقدر هم این والیبالیست های بی ریخت آمریکا واسه ما چسی اومدن با اون قیافه شون....! مرد بور و زاغ هم این همه ادا ، اطوار؟! داریم مگه اصن؟؟؟

البته منتظرش بودم اما انگار نبودم.....

ام روز یک شکست روحی، کاری خوردم. تنها با باز کردن یک صفحه و ندیدن اسمم توی اون لیست.... ! 

ما را همه شب نمیبرد خواب*

مدت هاست آرزوی اینکه یک شب با یه آرامش خاص و یک خستگیِ ناب، ساعت دوازده سرمو بذارم رو بالشت و به سرعت بدون هیچ خیالی خوابم ببره رو دارم.... . واقعا اوج درد یه جاهایی همین میشه.


*سعدی

صرفا جهت اطلاع

یه عده ای دوستان بلاگفا تا مدتی یا نه، بعضی ها هم برای همیشه مهاجرت کردن به بلاگ اسکای و بلاگ و پرشین بلاگ.... . خی لی هاشون از این وضع آلاخون والاخونی شاکی هستن و بعضی ها هم فقط ناراحتند. بالاخره از اونجایی که معلوم نیس کی حالِ بلاگفا رو به راه بشه و بشه به وبلاگ اصلی درسترسی پیدا کرد، یه سری ها مثل من تحمل نکردند و اومدن اجاره نشینی تا درست شدنه وبلاگ اصلیشون، یه سری ها هم اومدن که بمونند.... خلاصه من یه عده شون رو تونستم پیدا کنم . محض اطلاع شما و اینکه بتوونید اون ها رو بخونید باید بهتون بگم که همشونو توی پیوندام گذاشتم. بهتره یه نگاه بهشون بکنید.همین دیگه!

پ.ن : بازم بیابم میذارم تو همون پیوند ها....

اتفاقی خوب در عرصه ی موسیقی


بعد از کشف یک گروهِ خوب که سنتی می زنند ، کلی ذوق کردم اما فرصت نشد در بلاگفا معرفی کنم. اما این شما و این هم گروهِ ول شدگان .... اتفاق نو در عرصه ی موسیقی سنتی و طنز.... . بهتون شدیدا توصیه می کنم برای یک بار هم شده اثر این گروه رو ببینید. من واقعا سیر نمیشم، مخصوصا تصویری هاشو....


اسکلا باید برقصن (روش کلیک کن)


قربونت میشم من (روش کلیک کن)



پ.ن : و باید به اون دسته از عزیزانی که به کارشون ایراد گرفتن و گفتند این فقط مسخره کردن هنر موسیقی ست و گریه داره که از این جماعت حمایت بشه، بگم که؛ خی لی بهتر از موسیقی راک هست که این همه ازشون طرفداری کردین. که یه مشت آهنگ مزخرف رو با یه مشت شعرهایی که خودشون میگن از مستی گفته میشه، میکس کنند و به خورد ملت بدن، آخرشم بشن تهِ هنر. باز توی این یه خلاقیت هست.

صدقه سر حساسیت مربوطه ی دیشب تا الهه ی صبح بیدار بودم و عطسه می کردم و خودمو می خاروندم. و هی به خودم می گفتم پیتزا خوردنت چی بود؟!

جشن با چاشنیِ حساسیت

از آن جا که یه مدتی می شد برای خودم جشن نگرفته بودم، تصمیم گرفتم امشب برای خودم جشن بگیرم و به این فکر کردم جشن یعنی این که یک چیز خی لی خوشمزه با کالری بالا را بشینی و بدون اینکه لحظه ای به اضافه وزن آوردن فکر کنی ، یکجا بخوری. خب بستنی کاله می توانست بهترین خوردنی مورد نظر جشن باشد اما از آن جا که چند روزی هوس فست فود افتاده بود به جانمان، پیتزا را جایگزین کردیم. هر چند بعد از خوردن پیتزا نتوانستم از خوردن کاله چشم پوشی کنم. تمام پیتزایم را با اشتها و ذوق خوردم و وقتی تیکه ی آخر را تمام کردم ، عطسه های من پشت سر هم و بدون هیچ توقفی شروع شد. لب ها و چشم ها و دست هایم به شدت شروع به خارش کردند. 

بعله! من از شوق این جشن یادم رفته بود بگویم برای من ابدا آویشن و زنجبیل نریزید، حتا یک کم. از آنجا که در ادبیات آمده است هر که خربزه می خورد پای لرزش هم باید بنشیند، من هم باید پای عطسه های غفلت از سر شوق پیتزایم تا دو روز بنشینم و از سوزش و خارش همش غر بزنم.

آلان هم که این ها را می نویسم کم کم بیستا عطسه کرده ام و بینش همش به خودم غر زدم که چرا باید یادت برود این نکته ی مهم و طلایی را. همیشه باید مادرت همراهت باشد؟!

می کشی مرا حسین!

بود در قعر آتش این شعارم


خدایا من حسین را دووووووووووووووووووووووست دارم....


+ناشناس

چرا همیشه من باید حواسمو جمع کنم؟!

تا به حال کسی را بلاک نکرده بودم. کلا از این حرکت، وحشتناک بدم میاد؛ مخصوصا وقتی دلیلی برای این کار نداشته باشم و شاید تنها دلیلم این باشد که با او نمی سازم. اما یک نفر توی زندگی من همیشه وقتی می دید به توافق به با هم بودن نمی رسیدیم، می رفت و بلاکم می کرد تا دفعه ی بعد که دلش بهش زور شود و بیاید تا باز ببیند می شود با من به توافق رسید یا نه و باز هم که نمی شد... قضیه همان بود.

این بار که آمد بهم خی لی فشار وارد کرد. خودش هم اذیت شد اما فشار وارد شده به من بصورت تصاعدی زیاد می شد. آخرش هم که به نتیجه های قبل رسیدیم، ازم خواست که دیگه همو بلاک نکنیم و باهم هم کاری نداشته باشیم. من از آنجا که کلا بلاک نکرده بودم بهش گفتم من تاحالا این کار را نکردم ، اینو به خودت بگو.

کربلا که رفتم به رسم ادب همیشگیمان خواستم بهش بگویم اینجا هم یادش هستم. کاری که هر بار جای زیارتی می رفتیم برای هم انجام می دادیم. با بلاک شدنم مواجه شدم خی لی اذیت شدم. و باز یاد این افتادم چند روز دیگه میاد سراغم. مطمئن بودم  از این بابت. با خودم مبارزه کردم و بلاکش کردم . نه فقط توی تلگرام، توی همه ی اپلیکیشن های ارتباطی گوشیم بلاکش کردم. و هی به خودم گوش زد می کنم که یه وقت نری آن بلاک کنیا. برای اون هم اینجوری بهتره. تو باید حواستو جمع کنی.



درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد

بگذاری برود! آه....به اصرار خودت


علی صفری