من باب پست قبل باید عرض کنم که به علت شبِ رحلت آقای خمینی و شام تولد امام زمان (عج) سر کوچه ی ما باز جشنی بر پا گشته که دختر و پسر ها دارند می ترکونند و قر توی کمر من خشک شده بود آلان توی اتاقم یه کم وضعش بهتره، چون صدا خی لی خوب تا اینجا میاد و منم به این موضوع خی لی علاقه دارم که، نبینم که باز نشستی،منتظره چی هستی؟!
از دوستانی که تا سر صبح سر کوچه ی ما تنبک میزدن و میخووندن و میقرصیدن ممنونم. اما دوستان خب درسته احیا وارده اما بعد از نماز صبح می خوابند دیگه. ماشاالله شما چه جونی داشتین.
پ.ن : من همیشه دلم می خواست اون وسط برقصم. حیف که نمیشه
حیف که قدر یک لیوان آب خنک هم برایت مضطر نشدیم، و تو را طلب نکردیم.
خودم بیشتر از هر کسی می دانم چقدر برای من گریه کرده ای....شرمنده ام چیز کمیه. تو دستم رو بگیر نذار انقدر بد باشم.
عیدی امشبم شمایی و آل شما....
+عیدتان مبارک. هرچند عیدی که بی او بگذرد عید نیست، ولو تولدش.... . احیای امشب خی لی ثواب داره اگه گرفتین منو دعا کنید. کلا منو امشب و فردا خی لی دعا کنید. دعای فرج....
آقاجان!
خوبی نداشتم بدی ام را حلال کن
دوباره وقت گذشت از غلام شد
"طاهری"
اینکه از مشتقات هر چی که به تو مربوط باشد، لجم می گیرد و بطور باور نکردنی بیخود بیخود آن ها را دوست دارم؛ بدم می آید.
از هر چیزی که یک سرش به تو متصل شود و من ناخودآگاه مجبور شوم بطور وحشتناکی دوستش داشته باشم بدم می آید. این باعث می شود هر چقدر هم آن چیز مزخرف و بیخود باشد ، من باز با تمام وجودم دوستش داشته باشم.
دوست داشتن خودت کم است، دوست داشتن هر چیزی که بوی تو را می دهد هم بهش اضافه کردند. از این ناخودآگاه ذهنی که توی اینجور دوست داشتن هاست بدم می آید.
اما دلیل نمی شه به چیزی که ازش بدم می آید، دچارش هم نشوم.
یعنی من هزار بار هم این جمله رو بنویسم کم نوشتم :
یک دختر، یک زن توی خیابون های شهر خودش هم امنیت نداره.....چه صبح، چه شب.