آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

چقدر تاثیر داریم در روند زندگی دیگران!؟


میگوید خسته شده ام از این که او هم با ما زندگی می کند. هر وقت می آیم دو کلام با مادرم حرف بزنم یا طرف من را متعصبانه می گیرد و همه چیز را بهم می ریزد یا بیخودی طرف مادرم را و باز همه چیز را بهم می ریزد. در آخر هم همه کاسه و کوزه های این بین بر سر منِ فلک زده خرد و خاکشیر می شود. می گوید بدتر از همه جوری بلد است روی مخ مادرم کار کند که مادرم موضع خود را سفت می چسبد و هی من را به رگبار های بی رحمانه اش می بندد. نا منصفانه است اما از دست هیچ کس کاری برنمی آید. خاله ام از وقتی تصمیم گرفت دیگر شوهر نکند با ما زندگی می کند که از تنهایی دربیاید. آخه مامان بزرگ و بابابزرگم به رحمت الهی پیوسته اند. 

روسری اش را باز می کند. کمی خودش را باد می زند و می گوید تصمیم گرفته ام یا با اراده ی فولادینم بروم و مستقل شوم یا این که حتما ازدواج خوبی بکنم. نمی خواهم اگر بعد از عمر طولانی پدر و مادرم سرشان را زمین گذاشتن بروم و پیش برادرم زندگی کنم و هی رابطه ی نه چندان خوب خانواده شان را به هم بریزم. 

بلند می شود تا استکان ها را ببرد توی آشپزخانه که یک دور دیگر برایمان چایی بریزد و من به این فکر می کنم که یک نفر، یک اتفاق، یک جمله، حتا یک وابستگی می تواند زندگی یک شخص را و هدف آن شخص را از زندگی تعیین کند و یا حتا تغییر دهد. تا یادم می آید المیرا قبل از فوت مادربزرگش هدف های جالب تری توی مغزش پرورش می داد و برای رسیدن بهشون کلی برنامه داشت اما از بعد ورود خاله ی بیوه اش به خانه شان قضیه به کلی تغییر کرد، المیرا حتا یادش نمی آید که اون ایده ها چی بود!

من با عجله رفتن را از تو یاد گرفتم


گفت بذار چایی بریزم بیارم بخوریم بعد بذار و برو. چرا همیشه برای رفتن انقدر عجله داری؟! به این فکر کردم راست می گوید. چرا برای رفتن این همه عجله دارم؟! این جور وقت ها آدم با خودش زندگی و خاطراتش را مرور می کند تا به جوابش برسد.

چایی را آورد، توی یک فنجان گل سرخی. از همان فنجان ها که من دلم برایشان غش می رود و از دیدنشان به وجد می آیم. یک قلوب از چایی خوردم. یادم آمد که از کجا برای رفتن عجله کردم. از آن وقتی که تو با عجله ترکم کردی و فرصتی ندادی تا کلمه ی خداحافظت رو به حرف "ت" برسانم. از همان وقت یاد گرفتم زودتر ترک کنم، قبل از این که زودتر ترک بشوم. این روی من ماند و من همچنان همه چیز و همه کس را زودتر از موعد ترک می کنم که نکند یک بار دیگر کسی مثل تو ....

یه وقتا بزرگ تر ها احمق ترین و حرص درار ترین ادمای دنیا میشن


نوشتن


نوشتن جنبه ی درمانگری دارد(کلیک کن)


شده روزانه تون رو بنویسید. بنویسید.


مهربانی به روند درمان بیمار کمک می کنه، باور کنید.

رفتم توی اتاقش روی صندلی جلوش نشستم. داشت کبدم را چک می کرد که شروع کردم به گفتن. از این که دو هفته است قلب درد امونم را بریده و شب خسته که می روم توی رخت خواب باید خودم را بکشم تا بعد نماز صبح خوابم ببرد و این جوری از همه ی زندگیم افتادم. تازه همه اش خوابم هم می آید. از سوزش قلبم همش مچاله می شوم توی خودم. از این که از شدت قلب درد به بی قراری و کلافگی می رسم و دلم می خواهد گریه کنم. از اینکه هیچ کس نمی فهمد قلب درد چقدر می تواند جون یک آدم را بگیرد، آن هم مخصوصا وقتی دست چپت را از کار می اندازد و به معده ات می زند و پشتت را می سوزاند، حالت تهوع می آورد و سرگیجه را می اندازد به جانت.

قیافه اش ناراحت شد و گفت چرا تو باز برگشتی به جای اولت؟!

یک نگاه به عکسی که تازه به بالای سرش زده بود کردم و گفتم : من که اولش این طوری نبودم انقدر. تقریبا خی لی ساله اینطوری نیستم.

ناراحت تر میشود. به عکس بالای سرش نگاه می کنم و یک نگاه به خودش، پیر شده است اما از جذابیت و نمکش کم نشده است. در هر دو چهره مهربانی و دلسوزی موج می زند. به این فکر می کنم اگر مهربان نبود، اگر وقتی از دردم حرف می زدم می گفت لازم نیست همه اش را بگی فهمیدم. اگر نمی گذاشت به صورت درد و دل از دردم بگویم. اگر انقدر خوب درک نمی کرد که چقدر از دردش اذیت می شوم ، هیچ وقت به عنوان دکتر قبولش نمی کردم. مثل سال های قبل حاضر می شدم درد بکشم اما دکتر نروم. 

فقط نمی دانم این قلب چش شده است که انقدر بی قراری می کند.




پ.ن : من به عنوان، اعتقاد راسخ دارم.


پ.ن : من حالم خوبه. نترسین. :)


شمعدونی یا علف هرز



هر چی فکر می کنم چرا سروش صحت که این همه دوستش دارم و بنظرم نباید توی کارنامه ی سینمایی اش بی گدار به آب بزند چرا نشسته است و یک سریالی ساخته ، آن هم با بازیگر های نسبتا خوب که مردم را با بی ادبی و بد آموزی و لودگی و جبغ و ویغ بخنداند. که توی فیلمش زن مدام قهر کند. آن وقت قرار است این فیلم آمار طلاق را پایین بیاورد؟!  که توی فیلمش زن به مردش زور بگوید و هی او را جلوی همه، حتا بچه هایش کوچک کند. آن وقت قرار است این فیلم آمار طلاق را پایین بیاورد؟! مردی که مدام توسط زنش و بچه هایش و خانواده ی زنش کوچک بشود. بچه هایی که همه کار می کنند و احترامی هم برای پدر و مادراشان قائل نمی شوند. و نشون دادن یک پسر بی مسئولیت بنام سعید. قرار است یک رابطه ی خوب و درست را به مردم آموزش دهد. 

خب مسلم است که فیلم نمی سازیم که فقط فیلم ساخته باشیم و وقت ملت را پر کنیم، هدف مهم تر ساختن سریال و فیلم هایی ست که یک چیز خوبی را به مردم بدهد. یک چیز مثبت. درست و حسابی. که نقص ها و اشتباه های مردم را درست کند.

هرچی نشستم و فکر کردم که از سر و تهِ این فیلم چه نکته ی طلایی هم نه، نقره ای، برنزی چیزی داشت که بشود بهش بالید. فقط به یک نکته رسیدم، آن هم این که هوشنگ توی این فیلم مهربان بود و با گذشت که بخاطر داشتن همچین صفت هایی مدام همه تحقیرش می کردند. پس نکته ی برنز هم با تحقیر ها پرید.

از خودم ناراضی هم که نشستم و چند قسمت ازش را دیدم و از سروش صحت که برام عزیزه، بیشتر! که چرا فکر کرده صرف خنداندن ما می تواند هر بد آموزی و چرتی را هر شب به خورد ملت بدهد و از خودش راضی باشد؟!



+اگر شما نکته ی خوبی دیدین به ما هم بگین.


نکته ی خوبش فقط آهنگ تیتراژ آخرشه و بس


پ.ن :  بعد اونوقت هی راه به راه به در حاشیه گیر میدادن. اما این به این چرتی اعتراضی نبود یا وارد نبود.


پ.ن : البته این نظر منه و می تونه اشتباه باشه چون من متخصص نیستم اما خب عقل دارم.


دعا لطفا


یه کم برام دعا کنیدمحتاجم



عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد.


_هوشنگ ابتهاج_

هوم؟!


دو روزه مدام دارم به این فکر میکنم دل بستگی بدتره یا وابستگی؟!؟

نتیجه هام ضد و نقیضه....


غر بزن

این که می گویند حرف ها و جملات منفی را بازگو نکنید ، اثرش مخرب است؛ طبق علم درست است. اما این باعث نمی باشد نظریه ی غز زدن در مواقع لزوم به شما کمک می کند تخلیه روانی شوید را زیر سوال ببرد. درست است که همه ی غر ها به نوعی انرژی منفی حساب می شوند. اما غر نزدن وقتی که به اینجات ( جایی نزدیک ببینی ، بین لب و بینی ) می رسد می تواند بهترین درمان برای بیمار باشد. 

و کاری که این درمان را پیش می برد و باعث می شود دوره ی درمان زودتر به پایان برسد، اطرافیان هستند که می توانند با تحمل کردنِ دقیق آن ها این قائله را زودتر خاتمه ببخشند. و از گفتن جملاتی مانند چقدر غز می زنی، انقدر غر نزدن، شدی کنیز کفگیر خورده (که حتما هم خورده) ، صبور باش، ذکر خدا رو بگو، انقدر از جملات منفی استفاده نکن و.... جدا خودداری فرمایند که این جملات نه تنها این سیر تکاملی درمان را خاتمه نمی بخشد بلکه باعث می شود این بیماری تشدید شده و تعداد غر ها بیشتر شود و یا فرد سرکوب شده و به فردی درون ریز تبدیل شود.



پ.ن : یه وقت ها باید یه کم غر زد. یه وقتا فقط ها. اونجا که دیگه خی لی فشاره ....