کنار مادر آمد، اما او هنوز گریه می کرد و این چیزی نبود که من انتظارش را داشتم. اندوه به جای شادی.
_با کفش های دیگران راه برو_
چیزی که فهمیدم این بود که اگر مردم از تو انتظار شجاعت دارند، وانمود کن شجاع هستی، حتی زمانی که ترس تا مغز استخوانت نفوذ کرده بود.
_با کفش های دیگران راه برو_
من باب پست قبل باید عرض کنم که به علت شبِ رحلت آقای خمینی و شام تولد امام زمان (عج) سر کوچه ی ما باز جشنی بر پا گشته که دختر و پسر ها دارند می ترکونند و قر توی کمر من خشک شده بود آلان توی اتاقم یه کم وضعش بهتره، چون صدا خی لی خوب تا اینجا میاد و منم به این موضوع خی لی علاقه دارم که، نبینم که باز نشستی،منتظره چی هستی؟!
از دوستانی که تا سر صبح سر کوچه ی ما تنبک میزدن و میخووندن و میقرصیدن ممنونم. اما دوستان خب درسته احیا وارده اما بعد از نماز صبح می خوابند دیگه. ماشاالله شما چه جونی داشتین.
پ.ن : من همیشه دلم می خواست اون وسط برقصم. حیف که نمیشه
حیف که قدر یک لیوان آب خنک هم برایت مضطر نشدیم، و تو را طلب نکردیم.
خودم بیشتر از هر کسی می دانم چقدر برای من گریه کرده ای....شرمنده ام چیز کمیه. تو دستم رو بگیر نذار انقدر بد باشم.
عیدی امشبم شمایی و آل شما....
+عیدتان مبارک. هرچند عیدی که بی او بگذرد عید نیست، ولو تولدش.... . احیای امشب خی لی ثواب داره اگه گرفتین منو دعا کنید. کلا منو امشب و فردا خی لی دعا کنید. دعای فرج....
آقاجان!
خوبی نداشتم بدی ام را حلال کن
دوباره وقت گذشت از غلام شد
"طاهری"