-
من باب پست قبل
جمعه 29 خرداد 1394 00:44
من مال گروهی که توش فحش مزخرف بدن و به اینجور جوکای خاله زنکی بخندن نیستم. غیبت از دم تا دمشون رو بکنن نیستم. نمیگم اصلا غیبت نمی کنم اما حداقل اگه یه غیبت بکنم غیبتی می کنم که به مجازاتی که قراره خدا برام بذاره بیارزه ، حداقل خنک شم، اروم شم. بعد نه غیبتی که کلی فحش توشه و کنارشم کلی تهمت که مثلا چی. بچه ها بیاین...
-
یه جای کار....
پنجشنبه 28 خرداد 1394 23:27
امروز از صبح یکی از بچه های قدیمی توی تلگرام یه گروه درست کرده که همه ی دختر های قدیمی رو دور خودش جمع کرده. کسایی که قیافه شون هم از ذهنم پاک شده و باید یه هفته تمام فکر کنم که مهسا کدوم یکی از اون دخترا بود که انقدر هم خوب منو میشناسه و من حتا نمی دونم کیه. فقط می دونم رشته اش اونموقع ریاضی بود. از اون جایی که تجربی...
-
دلِ بیشعور
چهارشنبه 27 خرداد 1394 22:25
دلم تنگ.... نباید بشه.
-
عربی به همین اندازه دقیق، به همین اندازه شیرینه
چهارشنبه 27 خرداد 1394 22:22
در جوشن کبیر یه عبارت هست که میگیم " یا کٓریمٓ الصَّفْح " معناش خیلی جالبه : یه وقتی یه کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی و همیشه یه جوری نگات می کنه که تو می فهمی هنوز یادش نرفته یه جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره. ولی یه وقتی یه کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه...
-
موهاش دریا بود
چهارشنبه 27 خرداد 1394 17:05
Illustrator : by magggestic فکرت در سرم لنگرانداخته است
-
حالمو خوب می کنی
چهارشنبه 27 خرداد 1394 16:55
از همین جا به علیرضا آذر تبریک می گم که بلده شعر بگه. ممنونم که با صدای خودتون هم می خوونیش.
-
ای به ظاهر مذهبی
چهارشنبه 27 خرداد 1394 02:16
یه شعر رو چند روزه هی می خوونمش. من رو از اون حسی که از اول داشتم نمی اندازه که هیچ، شور و هیجان جدیدی بهم میده. در واقع یه بیتش این بلا رو سرم میاره. ممنونم از شاعرش که همین یه بیت کافی بود. دینتان عاشق شدن را مستحب نامیده است ای به ظاهر مذهبی اصلا ثواب ام می کنی؟! سجاد شیرازیان
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 خرداد 1394 22:37
امروز یک چیز بدی یاد گرفته ام. در واقع نمی دانم بد است یا نه. یاد گرفته ام با آدم ها شبیه خودشان رفتار کنم. خودت که باشی ، اگر خودِ نسبتا خوبت که باشی یک طناب می اندازند گردنت و هی هی ات می کنند. یا یک پالون می اندازند رویت و سواری می خواهند ازت. تازه در بعضی ها مشاهده شده بار هم سوارت می کنند. همیشه دلم می خواست خودِ...
-
غواصان زمین خاکی
سهشنبه 26 خرداد 1394 17:20
یه جا خووندم نوشته بود : ای مادر خرده نگیر این همه سال نه خطی، نه خبری دستانشان بسته بود.... پ.ن : 175 نفر که همه مان از اخبار و این ور و آن ور می دانیم که اکثرا چقدرشان نوجوان بودند به طرز فجیحی زنده به گور شدند. هدفشان هم آسودگی و آرامش ما بود. چقدر قدر دانستیم؟! این سوالی ست که هر کسی باید از خودش بپرسد و به خودش...
-
خلاصه گفته باشم
سهشنبه 26 خرداد 1394 17:00
از معاشرت با آدم هایی که همیشه باید حواست باشه یک وقت اشتباه نکنی تا یهو بهشون بر نخوره و همیشه بهترین باشی براشون و اونا هر جوری بودن بهترینن و این حرفا، بدم میاد. سعی کنید سمتشون نرید. یا وارد رابطه شدید دیدید داره ادا اطوار درمیاره سریع بیاین بیرون. اینا سمی اند. مُسری اند. دامنتونو می گیره، زندگی و روانتون رو به...
-
چقدر تاثیر داریم در روند زندگی دیگران!؟
سهشنبه 26 خرداد 1394 02:09
میگوید خسته شده ام از این که او هم با ما زندگی می کند. هر وقت می آیم دو کلام با مادرم حرف بزنم یا طرف من را متعصبانه می گیرد و همه چیز را بهم می ریزد یا بیخودی طرف مادرم را و باز همه چیز را بهم می ریزد. در آخر هم همه کاسه و کوزه های این بین بر سر منِ فلک زده خرد و خاکشیر می شود. می گوید بدتر از همه جوری بلد است روی مخ...
-
من با عجله رفتن را از تو یاد گرفتم
دوشنبه 25 خرداد 1394 18:05
گفت بذار چایی بریزم بیارم بخوریم بعد بذار و برو. چرا همیشه برای رفتن انقدر عجله داری؟! به این فکر کردم راست می گوید. چرا برای رفتن این همه عجله دارم؟! این جور وقت ها آدم با خودش زندگی و خاطراتش را مرور می کند تا به جوابش برسد. چایی را آورد، توی یک فنجان گل سرخی. از همان فنجان ها که من دلم برایشان غش می رود و از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 خرداد 1394 17:53
یه وقتا بزرگ تر ها احمق ترین و حرص درار ترین ادمای دنیا میشن
-
نوشتن
دوشنبه 25 خرداد 1394 13:29
نوشتن جنبه ی درمانگری دارد (کلیک کن) شده روزانه تون رو بنویسید. بنویسید.
-
مهربانی به روند درمان بیمار کمک می کنه، باور کنید.
دوشنبه 25 خرداد 1394 13:24
رفتم توی اتاقش روی صندلی جلوش نشستم. داشت کبدم را چک می کرد که شروع کردم به گفتن. از این که دو هفته است قلب درد امونم را بریده و شب خسته که می روم توی رخت خواب باید خودم را بکشم تا بعد نماز صبح خوابم ببرد و این جوری از همه ی زندگیم افتادم. تازه همه اش خوابم هم می آید. از سوزش قلبم همش مچاله می شوم توی خودم. از این که...
-
شمعدونی یا علف هرز
یکشنبه 24 خرداد 1394 20:38
هر چی فکر می کنم چرا سروش صحت که این همه دوستش دارم و بنظرم نباید توی کارنامه ی سینمایی اش بی گدار به آب بزند چرا نشسته است و یک سریالی ساخته ، آن هم با بازیگر های نسبتا خوب که مردم را با بی ادبی و بد آموزی و لودگی و جبغ و ویغ بخنداند. که توی فیلمش زن مدام قهر کند. آن وقت قرار است این فیلم آمار طلاق را پایین بیاورد؟!...
-
دعا لطفا
یکشنبه 24 خرداد 1394 14:50
یه کم برام دعا کنید محتاجم عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد. _هوشنگ ابتهاج_
-
هوم؟!
پنجشنبه 21 خرداد 1394 11:28
دو روزه مدام دارم به این فکر میکنم دل بستگی بدتره یا وابستگی؟!؟ نتیجه هام ضد و نقیضه....
-
غر بزن
سهشنبه 19 خرداد 1394 13:14
این که می گویند حرف ها و جملات منفی را بازگو نکنید ، اثرش مخرب است؛ طبق علم درست است. اما این باعث نمی باشد نظریه ی غز زدن در مواقع لزوم به شما کمک می کند تخلیه روانی شوید را زیر سوال ببرد. درست است که همه ی غر ها به نوعی انرژی منفی حساب می شوند. اما غر نزدن وقتی که به اینجات ( جایی نزدیک ببینی ، بین لب و بینی ) می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خرداد 1394 21:28
اطلاعیه ای از بلاگفا
-
:)
یکشنبه 17 خرداد 1394 21:01
کنار مادر آمد، اما او هنوز گریه می کرد و این چیزی نبود که من انتظارش را داشتم. اندوه به جای شادی. _با کفش های دیگران راه برو_
-
کراسو، ژان کراسو
شنبه 16 خرداد 1394 19:20
ژان رو که یادتون هست؟! عجیب به علم و دانش علاقه داره....هر وقت میام شروع کنم به خووندن چه درس، چه کتاب غیره میاد بغلم می شینه هی سرک می کشه به کتابم. آلان هم که می بینید در حال چرت زن هستش بخاطر اینه که کار من تموم شده و درسامونو باهم خووندیم. دیگه نمی کشه بیشتر بخوونه. از اولش هم می دونستم دانشمندی چیزی می شه .بیخود...
-
وانمود کن
شنبه 16 خرداد 1394 17:50
چیزی که فهمیدم این بود که اگر مردم از تو انتظار شجاعت دارند، وانمود کن شجاع هستی، حتی زمانی که ترس تا مغز استخوانت نفوذ کرده بود. _با کفش های دیگران راه برو_
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خرداد 1394 17:47
شعبان! هر چی تو گل کاشتی، محرم پر پرش کرد! +ولادت رقیه بنت الحسین رو تبریک می گم اساسی....
-
آره خب.
چهارشنبه 13 خرداد 1394 19:23
من باب پست قبل باید عرض کنم که به علت شبِ رحلت آقای خمینی و شام تولد امام زمان (عج) سر کوچه ی ما باز جشنی بر پا گشته که دختر و پسر ها دارند می ترکونند و قر توی کمر من خشک شده بود آلان توی اتاقم یه کم وضعش بهتره، چون صدا خی لی خوب تا اینجا میاد و منم به این موضوع خی لی علاقه دارم که، نبینم که باز نشستی،منتظره چی هستی؟!
-
بعله!
چهارشنبه 13 خرداد 1394 17:16
از دوستانی که تا سر صبح سر کوچه ی ما تنبک میزدن و میخووندن و میقرصیدن ممنونم. اما دوستان خب درسته احیا وارده اما بعد از نماز صبح می خوابند دیگه. ماشاالله شما چه جونی داشتین. پ.ن : من همیشه دلم می خواست اون وسط برقصم. حیف که نمیشه
-
یا صاحب الزمان (عج)
سهشنبه 12 خرداد 1394 21:13
عکس از دلستون
-
تک خوری ممنوع
سهشنبه 12 خرداد 1394 21:07
داشتین عیدی می گرفتین از صاحبان امشب ، ما رو یادتون نره....
-
حیف بر عمری که بی تو گذشت
سهشنبه 12 خرداد 1394 21:02
حیف که قدر یک لیوان آب خنک هم برایت مضطر نشدیم، و تو را طلب نکردیم. خودم بیشتر از هر کسی می دانم چقدر برای من گریه کرده ای....شرمنده ام چیز کمیه. تو دستم رو بگیر نذار انقدر بد باشم. عیدی امشبم شمایی و آل شما.... +عیدتان مبارک. هرچند عیدی که بی او بگذرد عید نیست، ولو تولدش.... . احیای امشب خی لی ثواب داره اگه گرفتین...
-
منِ بیچاره
سهشنبه 12 خرداد 1394 14:02
اینجا همه از تو حرف میزنند....