آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

کلافه ام که چرا نرفتم...دلتنگی داره خفه ام میکنه. خفههههه....

برادر زاده هام رفتند. حس می کنم یه چیزی رو گم کردم. 



پ.ن : والیبال امشب عاااااااالی بود. دمشون گرم.واقعا دمشون گرم.

اینجا یا بلاگفا مسئله این است؟!


به این فکر می کنم اینجا بمونم و بنویسم یا برگردم بلاگفا. با این که از همان اولِ اولِ اول خودم به همه گفتم که تا بلاگفا درست شد برگردند و بلاگفا رو خالی نگذارند اما با رفتن ارشیو نود و سه و نود و چهارم و هی اذیت کردن هاش برای هر بار رفتن به قسمت مدیریت و نظر باز کردن مونده ام بلاگ اسکای رو ول کنم و برم بلاگفایی که اسمش هم آلان منو ناراحت می کنه؟! از طرفی هم از اولش با بلاگفا شروع کردم.

اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و اله و غیبه ولینا

خدایا از نبود پیامبرمان و از غیبت مولایمان شکایت دارم. (آقا من شاکی ام)

_فرازی از دعای افتتاح _ فعلا پست ثابت

من از اینکه اتاقم را تقسیم کرده ام ، خوش حالم!


شاید باورتان نشود اما من تقریبا یک هفته است خلوتم، اتاقم را با آن ها تقسیم کرده ام. درست است اولش کلی غر سرتان زدم که من اتاقم را نمی خواهم با هیچ کسی تقسیم کنم حتا برادر زاده های دوقلوی عزیز تر از جانم. اما آلان باید بگویم که به این فکر می کنم که قرار است فردا شب دیگر پیشم نخوابند و توی اتاقم سر و صدا نکنند غمم می گیرد.دیگر این اتاق را دوست ندارم. واقعا دیگر بدون آن ها این اتاق را دوست ندارم. 

تمام سعیم را کردم تا امشب هم مهلت بگیرم که کنارم ، توی اتاقم وول بخورند و بخوابند و هی صدایم کنند عمه، عمه یه فیلم بذار ببینیم دیگه. یا با دقلک بازی های منحصر به فردشون من را بخندانند و وقتی از درد کلافه می شوم همه ی کار هایم را بکنند . یا وقتی خسته ام مشت و مالم بدهند. وقتی هم که بهترم باهام کشتی بگیرند.

غمگینم. چون می دانم فردا شب که بروند دلم می پوسد، هی راه می روم و غر می زنم که چقدر جایشان خالی ست. 

من از این که اتاقم را با آن ها قسمت کردم خی لی خی لی هم خوش حالم و دلم می خواهد این تقسیم بیشتر ادامه پیدا کند. همین!



پیوست به این پست می خواهی در اتاقم بخوابی؟!؟!


کلمات رو جدی گرفتم یا واقعا جدی هستند؟!


علی بهم می گه مگه می شه یه نفر بخاطر نوشته هایی که خودش نوشته و حالا به دلایلی نیست انقدر ناراحت باشه؟! 

می گم خی لی بیشتر از اون چیزی که تو فکرشو کنی.

می گه اگه انقدر ارزشمند هستند چرا توی فایلی نمی نویسی و سیوش نمی کنی!؟ چرا تو دفترت نمی نویسی؟! بهش میگم اگه وبلاگ آدم یهو نره رو هوا، تا مدت ها بعد از زندگی و مردن تو ، نوشته هات هستند. حتا وقتی تو نباشی، حتا اگه کسی نخوونه. وبلاگ شبیهِ یه سرپناهه برای نوشته هایی که آواره اند....آوره اند چون کسی نمی خواد بشنودشون یا اگه بشنودشون کاری جز آه و ناله و هزار جور دری وری دیگه نمیکنه. آوره اند چون جایی ندارند بمونند و بمونند و بمونند. پس اگه وبلاگی سیستمش واقعا اونقدر مطمئن باشه و نپره، جای امن تری برای این کلمات آواره ست.....

می خنده می گه چقدر کلمات و جدی گرفتی.


آواره ی آواره


وقتی دیدم هرچی مینویسم با این که بلاگفا درست شده این وبلاگ (کلیک)رو برام میاره و چیزی ثبت شده نمیزنه . به فکرم رسید برم بزنم روی اسفند نود و دو ببینم چه اتفاقی میفته که من رو با یه کلیک پرررررت کرد توی موقعی که نه حالم خوب بود نه اصلا دلم می خواست دیگه نفسی باشه که بکشم. قالبم یه شکل دیگه، پیوند هام برگشته بود به همون سال. یعنی این وبلاگ (کلیک).

به فکرم زد که من که از ارشیوم به جز اردیبهشت بک آپ دارم. بزنم وبمو حذف کنم یه بار دیگه بسازمش و توش بشینم بدون هیچ خاطره، بدون هیچ دلهره ای توش بنویسم. اما دلبستگیم به خودِ خودِ وبلاگم نذاشت راضی به این کار بشم. پس تا درست شدن کامل بلاگفا همینجام. 


+از همه بدتر وبلاگ دوستام پریده. پریده که پریده....




درضمن اگه راهتون نمیده یا مال اینه که شما توی سال 92 ارشیوی نداشتین ، یا اینکه باید رمزی رو که سال نود و میزدین رو بدین.



پ.ن : حالم خوب نبود کامنتاتونو تایید کنم. ببخشید


کار شگفت انگیزیه، فقط تا ده تیر مهلت باقیست.


"سلام

در دانشگاه ما (خواجه نصیر) و به پیشنهاد یکی از اساتید قرار است یک پروژه ی آزمایشی انجام شود به این شرح:

کتابی تألیف شود که در هر فصل آن یک یا داستان (یا نوشته‌ی) کوتاه با دو دید مختلف نوشته شود. یک دید کاملا خوشبینانه و یک دید هم کاملا بدبینانه. یعنی به یک موضوع واحد از هر دو دید پرداخته شود یا یک داستان واحد از هر دو دید نوشته شود. می توان از دو طریق این داستان‌ها را نوشت: یکی این که داستان را از نگاه دو شخصیت مختلفِ داستان نوشت و یکی هم این که از نگاه یک شخصیت واحد، دو بار و هر بار با یک رویکرد. (که راه دوم البته دومی بهتر است از نظر من).

مسئولیت تألیف یا جمع آوری مطلب به عهده ی بنده است و فرصت چندان زیادی هم نیست.

شاید این ایده کاملا جدید نباشد اما نحوه ی پیاده کردنش جدید و جذاب است. یعنی کتاب یک کتاب ساده ی معمولی نیست و اگر در مرحله ی آزمایشی موفق باشد (و مورد پسند استاد قرار بگیرد!) به مرحله‌ی چاپ هم ممکن است برود که به خاطر نوع ساخت و استفاده از این کتاب ( که فعلا مجاز به توضیح دادنش نیستم) قطعا با موفقیت رو به رو خواهد شد، که در واقع موفقیت نویسنده های داستان‌ها یا نوشته های کوتاه این کتاب است.

من به واسطه‌ی سالها وبلاگ نویسی این را می‌دانم که استفاده از نگاه و ایده‌های بکر وبلاگ نویسان جوانی مثل خودمان، بهترین انتخاب برای جمع آوری فصول این کتاب است. و از همین تریبون از همه ی دوستان وبلاگ نویس اهل قلم و خوش ذوقم درخواست می‌کنم که حتما با شرکت در این چالش به ما کمک کنند.

فقط سه تذکر،

اول: هر دو داستان شما یکی است در واقع! یعنی کلیت وقایع یکی است و فقط دید شما در هر کدام یک جور است. یک بار خوشبینانه و یک بار بدبینانه.

دوم: هر کدام از داستان ها در چند صفحه (مثلا پنج-شش صفحه) نوشته شود و زیاد طولانی و زیاد کوتاه نباشد. البته در موارد نادری می توان استثناء قائل شد.

سوم: دقت کنید که وقتی نگاه بدبینانه است کاملا بدبینانه اما باور پذیر باشد. همینطور وقتی که از دید خوشبینانه نوشته می شود. (مثلا طوری نباشد که شخص خوشبین سرخوشانه همه چیز را خوب ببیند! نه. واقعا خوشبین باشد.) تا خواننده بتواند با هردو همذات پنداری کند. ضمنا داستان (یا موضوع) نباید حتما به جای مشخصی برسد. ( مثلا وقتی بدبین باشیم حتما به سزای این بدبینی مان برسیم و یا برعکس). یعنی حتی می‌تواند برشی از یک زندگی یا توصیفی از یک شرایط باشد. مهم خوب پرداختن و باور پذیر بودنش است.

با هر میزان تجربه در وبلاگ نویسی و داستان نویسی، شرکت کردنتان در این چالش ما را خوشحال می کند.
امیدوارم تا ده روز آینده داستان‌های خوبی جمع آوری شود. ضمنا به نویسنده ی بهترین داستان هدیه‌ی کوچکی از جنس کتاب و به دلخواه خودشان (فقط به رسم یادگاری) اهداء می‌شود.

نوشته های خود را برای بنده ایمیل بفرمایید ( ایمیل گوشه ی وبلاگ هست)
ممنونم از این که با بازنشر این مطلب (همراه با عکس موجود در همین پست) به گرم شدن این چالش و داشتن خروجی بهتر کمک می کنید:)"



ایمیل ایشان : 

mostafa_wsw@yahoo.com



منبع


امیر : خدایا! بحران شخصیتیمو به تو می سپارم!



_وضعیت سفید_



پ.ن :  از شبکه ی افق هر روز ساعت 18 به نمایش درمیاد. شاید شما هم مثل من از دیدن این فیلم سیرمونی نداشته باشید.


بلاگفا هنوز تو اغماست


بلاگفایی که برگشته اون هم فقط بهمن و اسفند ٩٢، همه ی کامنت های پر مهر و محبتتون رفته.... نمیزاره کامنت بدی. بده