"سلام
در دانشگاه ما (خواجه نصیر) و به پیشنهاد یکی از اساتید قرار است یک پروژه ی آزمایشی انجام شود به این شرح:
کتابی تألیف شود که در هر فصل آن یک یا داستان (یا نوشتهی) کوتاه با دو دید مختلف نوشته شود. یک دید کاملا خوشبینانه و یک دید هم کاملا بدبینانه. یعنی به یک موضوع واحد از هر دو دید پرداخته شود یا یک داستان واحد از هر دو دید نوشته شود. می توان از دو طریق این داستانها را نوشت: یکی این که داستان را از نگاه دو شخصیت مختلفِ داستان نوشت و یکی هم این که از نگاه یک شخصیت واحد، دو بار و هر بار با یک رویکرد. (که راه دوم البته دومی بهتر است از نظر من).
مسئولیت تألیف یا جمع آوری مطلب به عهده ی بنده است و فرصت چندان زیادی هم نیست.
شاید این ایده کاملا جدید نباشد اما نحوه ی پیاده کردنش جدید و جذاب است. یعنی کتاب یک کتاب ساده ی معمولی نیست و اگر در مرحله ی آزمایشی موفق باشد (و مورد پسند استاد قرار بگیرد!) به مرحلهی چاپ هم ممکن است برود که به خاطر نوع ساخت و استفاده از این کتاب ( که فعلا مجاز به توضیح دادنش نیستم) قطعا با موفقیت رو به رو خواهد شد، که در واقع موفقیت نویسنده های داستانها یا نوشته های کوتاه این کتاب است.
من به واسطهی سالها وبلاگ نویسی این را میدانم که استفاده از نگاه و ایدههای بکر وبلاگ نویسان جوانی مثل خودمان، بهترین انتخاب برای جمع آوری فصول این کتاب است. و از همین تریبون از همه ی دوستان وبلاگ نویس اهل قلم و خوش ذوقم درخواست میکنم که حتما با شرکت در این چالش به ما کمک کنند.
فقط سه تذکر،
اول: هر دو داستان شما یکی است در واقع! یعنی کلیت وقایع یکی است و فقط دید شما در هر کدام یک جور است. یک بار خوشبینانه و یک بار بدبینانه.
دوم: هر کدام از داستان ها در چند صفحه (مثلا پنج-شش صفحه) نوشته شود و زیاد طولانی و زیاد کوتاه نباشد. البته در موارد نادری می توان استثناء قائل شد.
سوم: دقت کنید که وقتی نگاه بدبینانه است کاملا بدبینانه اما باور پذیر باشد. همینطور وقتی که از دید خوشبینانه نوشته می شود. (مثلا طوری نباشد که شخص خوشبین سرخوشانه همه چیز را خوب ببیند! نه. واقعا خوشبین باشد.) تا خواننده بتواند با هردو همذات پنداری کند. ضمنا داستان (یا موضوع) نباید حتما به جای مشخصی برسد. ( مثلا وقتی بدبین باشیم حتما به سزای این بدبینی مان برسیم و یا برعکس). یعنی حتی میتواند برشی از یک زندگی یا توصیفی از یک شرایط باشد. مهم خوب پرداختن و باور پذیر بودنش است.
با هر میزان تجربه در وبلاگ نویسی و داستان نویسی، شرکت کردنتان در این چالش ما را خوشحال می کند.
امیدوارم تا ده روز آینده داستانهای خوبی جمع آوری شود. ضمنا به نویسنده ی بهترین داستان هدیهی کوچکی از جنس کتاب و به دلخواه خودشان (فقط به رسم یادگاری) اهداء میشود.
نوشته های خود را برای بنده ایمیل بفرمایید ( ایمیل گوشه ی وبلاگ هست)
ممنونم از این که با بازنشر این مطلب (همراه با عکس موجود در همین پست) به گرم شدن این چالش و داشتن خروجی بهتر کمک می کنید:)"
ایمیل ایشان :
امیر : خدایا! بحران شخصیتیمو به تو می سپارم!
_وضعیت سفید_
پ.ن : از شبکه ی افق هر روز ساعت 18 به نمایش درمیاد. شاید شما هم مثل من از دیدن این فیلم سیرمونی نداشته باشید.
بلاگفایی که برگشته اون هم فقط بهمن و اسفند ٩٢، همه ی کامنت های پر مهر و محبتتون رفته.... نمیزاره کامنت بدی. بده
اگر آن همه لوس نبودم، اصلا گریه نمی کردم. چه می دانستم بیخودی اشک خرج می کنم. چه می دانستم بعدها چقدر آن را کم می آورم. عجیب نیست؟! توی یک لحظه ، درست یک لحظه، انگار می ایسیتی و پشت سرت را نگاه می کنی.یک دفعه متوجه می شوی دوازده سال است گریه نکرده ای. دوازده سال است اشک را کم داری و خی لی چیز های دیگر را هم. عجیب نیست؟!
_کتاب انگار گفته بودی لیلی / سپیده شاملو_