آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

یه خصلت بو گندو

درونگرا بودن هیچ هم خوب نیست. باعث میشه شما بیشتر عذاب بکشید و خم بشید. اون وقت بعد شیطنت رو ازتون می گیره و هی بیشتر از قبل محتاط و ساکتتون می کنه. هی بشتر از قبل. درون گرا بودن ممکنه یه خصلت باشه اما می شه این خصلت رو بدون اینکه بهش ضرری وارد شده تغییرش داد. میشه با فکر کردن بهش به سمت خوب هلش داد. یعنی هم درون گرا باش هم شیطنت رو بکن. دست از این همه محتاط بودن بکش....اگه ما حس هامون رو بخوریم و یا برای خودمون نگه داریم آخر سر میشیم یه بی احساس. یه انسان سرد که فقط توی خودش میتوونه خوشحال و ناراحت باشه نمی توونه جسور باشه و عشق و محبت و حتا نفرتشو به دیگران ابراز کنه . نمی توونه گرم باشه....این یه فاجعه ست. یه خصلت بو گندوئه.

چقدر از ماها سر این درون گرا بودن محتاط شدیم!؟ محتاط زیادی و بیخودی و الکی؟!

هِلپ


خلاصه گفته باشم


از معاشرت با آدم هایی که همیشه باید حواست باشه یک وقت اشتباه نکنی تا یهو بهشون بر نخوره و همیشه بهترین باشی براشون و اونا هر جوری بودن بهترینن و این حرفا، بدم میاد. سعی کنید سمتشون نرید. یا وارد رابطه شدید دیدید داره ادا اطوار درمیاره سریع بیاین بیرون. اینا سمی اند. مُسری اند. دامنتونو می گیره، زندگی و روانتون رو به فاک میده.

حتا اگر اون آدم قراره شوهرتون باشه.


مهربانی به روند درمان بیمار کمک می کنه، باور کنید.

رفتم توی اتاقش روی صندلی جلوش نشستم. داشت کبدم را چک می کرد که شروع کردم به گفتن. از این که دو هفته است قلب درد امونم را بریده و شب خسته که می روم توی رخت خواب باید خودم را بکشم تا بعد نماز صبح خوابم ببرد و این جوری از همه ی زندگیم افتادم. تازه همه اش خوابم هم می آید. از سوزش قلبم همش مچاله می شوم توی خودم. از این که از شدت قلب درد به بی قراری و کلافگی می رسم و دلم می خواهد گریه کنم. از اینکه هیچ کس نمی فهمد قلب درد چقدر می تواند جون یک آدم را بگیرد، آن هم مخصوصا وقتی دست چپت را از کار می اندازد و به معده ات می زند و پشتت را می سوزاند، حالت تهوع می آورد و سرگیجه را می اندازد به جانت.

قیافه اش ناراحت شد و گفت چرا تو باز برگشتی به جای اولت؟!

یک نگاه به عکسی که تازه به بالای سرش زده بود کردم و گفتم : من که اولش این طوری نبودم انقدر. تقریبا خی لی ساله اینطوری نیستم.

ناراحت تر میشود. به عکس بالای سرش نگاه می کنم و یک نگاه به خودش، پیر شده است اما از جذابیت و نمکش کم نشده است. در هر دو چهره مهربانی و دلسوزی موج می زند. به این فکر می کنم اگر مهربان نبود، اگر وقتی از دردم حرف می زدم می گفت لازم نیست همه اش را بگی فهمیدم. اگر نمی گذاشت به صورت درد و دل از دردم بگویم. اگر انقدر خوب درک نمی کرد که چقدر از دردش اذیت می شوم ، هیچ وقت به عنوان دکتر قبولش نمی کردم. مثل سال های قبل حاضر می شدم درد بکشم اما دکتر نروم. 

فقط نمی دانم این قلب چش شده است که انقدر بی قراری می کند.




پ.ن : من به عنوان، اعتقاد راسخ دارم.


پ.ن : من حالم خوبه. نترسین. :)