آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!
آدامس با طعم کروکودیل

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

یه جای کار....

امروز از صبح یکی از بچه های قدیمی توی تلگرام یه گروه درست کرده که همه ی دختر های قدیمی رو دور خودش جمع کرده. کسایی که قیافه شون هم از ذهنم پاک شده و باید یه هفته تمام فکر کنم که مهسا کدوم یکی از اون دخترا بود که انقدر هم خوب منو میشناسه و من حتا نمی دونم کیه. فقط می دونم رشته اش اونموقع ریاضی بود. از اون جایی که تجربی و ریاضی ها خی لی باهم قاطی بودند ، همه هم رو میشناختن. 

دبیرستان دوره ی خوبی بود. الان به این فکر می کنم که من وقتی مستر زمانی استادمون بود عاشق عربی شدم و دلم خواست مترجمی عربی بخوونمو از اونجا هم برم ادبیات عرب بخوونم. یادم میاد استاد از یوسفی تعریف می کرد و می گفت باید توی عربی اونو الگوی خودمون قرار بدیم و هر مشکلی داریم باید از اون بپرسیم. نمی دونم چرا اما خیلی بهم برخورد. چون ادعا عشق عربی داشتم. خودم و به تنهایی کشتم تا توی کنکور عربیمو بیشتر از همه بزنم. با اینکه درس تخصصی نبود. که تونستم بزنم.

القصه یه گروه تشکیل دادن که ادمو پرت می کنه توی خاطراتی که سالیان ساله ازشون دور شده و حتا سعی نکردی به یادشون بیاری....

همه هم دماغ هشون عمل کرده و فقط میشه از روی اسماشون فهمید کی به کین یا نهایتا با دادن نشونی یادت بیفته اینا کین. عوض شدن. یجور دیگه شدن. 

توی این گروه بودن حس دبیرستان رو بهم برگردونده.... همونجوری شر و شیطون و کله خر.

پس چرا من انقدر عوض شدم؟!؟!

در کنار شیطون بودنم محتاط شدم.